مامانی من شروع کرده بودم به شما کشمش و مغز پسته و فندق دادن شما هم می رفتی یه گوشه و شروع به خوردن می کردی من هم خوشحال میشدم ولی وای بعداز چند روز که جارو برقی می گشیدم میدیدم زیر فرش و مبل پر از کشمش و .... شیطونک من آخه این چه کاری بود می کردی . می رفتی برای کی قایم می کردی برای روز مبادا چوکولوی من ...
طلا خانمم شما خیلی به دایی جونت وابسته بودی اون هم دادای صدا می زدی حتی تا سالها بعد اینجوری صداش میکردی ( دادای سدید ) اینجا من و شما و بابا به مسافرت رفته بودیم (همدان) از دلتنگی برای دادای و بقیه مریض شدی دادای جون و خاله جون عمو هاشم اومدن دنبالمون جالب اینجا بود تا اونارو دیدی حالت کاملا خوب شد.... در ضمن اینجا یازده ماهه بودی ...